هو المقصود...
«و الذین امنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله و الذین اووا و نصروا اولئک هم المؤمنون حقآ لهم مغفرة و رزقُ کریم»(سوره ی توبه- آیه 74)
(آنانکه ایمان آوردند و از دیار خود هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند و کسانی که آنها را همراهی کردند آنها به حقیقت اهل ایمانند و آمرزش خدا و روزی نیکو بهشتی مخصوص آنهاست)
(خدایا آنکس که تو را دارد چه ندارد و آنکس که تو را ندارد چه دارد...)
«فرزند مظلوم و شهیدِ یاس(ع)»
اللهم صلی علی فاطمة و أبیها و بعلها و بنیها...
سلامُ علی قلبِ زینبِ صبور...
حتمآ تا حالا مراسم ختم رفتین...
حتمآ دیدین پدر،مادر،خواهر،برادر مرحوم شده میان جلوی در استقبالتون...
حتمآ دیدین وقتی دور و بر صاحب عزارو می گیری پشتش قرص میشه و تحمل عزا واسش راحتتر میشه...
حتمآ دیدین وقتی مراسم باشکوه برگزار میشه دل صاحب عزا آروم میشه...
حتمآ شنیدین...
...تسلیت عرض میکنیم...
...ان شاءالله غم آخرتون باشه...
...ان شاءالله خدا روحشو شاد کنه...
اما.
.
.
اما حواست باشه این شبا کجا میری و به عزای کی می شینی...؟
تصور کن...
از در که وارد میشی می بینی مادری که یه دستش به پهلوش و یه دستش رو شونه ی پسرشِ،میاد استقبالت...
با صدایی حزن انگیز میگه:«خوش اومدی»
مادر دعات میکنه:«ان شاءالله خوشبخت شی،ان شاءالله عاقبت بخیر شی...»
کفشاتو میذاری تو جا کفشیو بر میگردی...
میای می بینی پدری قرص و محکم اما با بغضی تو گلوش،کنجِ در ایستاده،میگه:«بفرمایین...»
میری داخل..همه جا تاریک..
پدربزرگی نورانی اول مجلس نشسته و دستاشو گذاشته جلوی صورتش...
جاتو پیدا می کنی و میشینی...
مادر پهلو شکسته دوباره میاد میگه:«جات خوبه عزیزم؟نکنه ناراحت باشی...؟»
مداح شروع میکنه:
کربلای تو عرش برین،سینه چاک تو روح الامینِ
در دل خست ام جا نمودی،من هم از سینه زنها نمودی
سینه سوزان تو،دیده گریان تو،دل پریشان تو،غمگسارم
مداح میخونه و تو سنگین میزنی به سینت..
وسط سینه زنی می بینی حال و هوا عوض شده..
مادر دست رو دوش پسرش میاد بین کوچه ها سر میزنه و و همه جارو پر از عطر یاس میکنه...
حالا از همه جا عطر یاس میاد و خنکی نسیم پر از یاس نوازشت میده...آرامش همه وجودتو گرفته.
مداح میخونه...
تشنه ی اب فراتم ای اجل مهلت بده
تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا
حالا شور گرفتی میزنی به سینت،اشکات میاد رو گونه هاتو نوازش دستی رو سرت ارومت میکنه...
از ته کوچه یکی داره میاد...همون پسرِ؟اره،داره میاد اشکاتو بریزه تو مشک عموش،نترس،یادگاری نگهشون میداره...
وسط شور متوجه یه صدا میشی...
اره..از گوشه مجلس میاد..صدای حزن انگیز همون مادرِ...
خوب گوش میدی...
مادر برات بمیره...حسین جان حسین جان...
مادر برات بمیره...حسین جان حسین جان...
برمیگردی می بنیی...
.
.
.
ده تا گل سرشونو تکیه دادن به مادرشون و زار زار اشک میریزن...
پدر وپدربزرگ هم بغضشون باز میشه...
همه جا عطر یاس میاد...
( حالا هر وقت رفتی مجلس پسرش،جای اینکه تصور کنی،سعی کن درک کنی...بخواه و مطمئن باش میدن،کافیه قسمشون بدی به...)
همه رو دعا کن...
یا علی..